تغییر منو
تغییر منوی شخصی
به سامانه وارد نشدید
Your IP address will be publicly visible if you make any edits.

ماده‌باوری دیالکتیکی

از ویکی‌پرولتار


دیالکتیک مادی‌گرایی یک دیدگاه فلسفی و علمی است که بر اساس اصول کلی استخراج شده از پدیده‌های طبیعی شکل گرفته است. این رویکرد، روش علمی مبتنی بر اصول دیالکتیک و مادی‌گرایی است و یکی از بنیان‌های نظری مارکسیسم به شمار می‌رود. ریشه در اصول دیالکتیک هگل دارد، اما در نهایت به سمت ایده‌آلیسم منحرف شد.

با اینکه این روش مفهومی بود که توسط مارکس و انگلس تصور شده بود، اما خود آنها هرگز از اصطلاح «دیالکتیک مادی‌گرایی» استفاده نکردند، بلکه این عبارت به طور مناسب دیدگاه فلسفی آنها را خلاصه می‌کند. در مقدمه و فصل دوم کتاب «سوسیالیسم: خیالی و علمی»، انگلس آن را «ماده‌گرایی مدرن» نامگذاری کرده است.

تفکر ایده‌آلیست، به ویژه متافیزیک، فرض می‌کند که دنیای اطراف ما از اشیایی ثابت و غیرقابل تغییر تشکیل شده است. این دیدگاه با واقعیت در تضاد است، زیرا دنیای واقعی پیرو دیالکتیک مادی‌گرایی است. واقعیت دائماً در حال تغییر و حرکت است. ایده‌ها می‌توانند انسان‌ها را به حرکت وادارند تا کوه‌ها را جابجا کنند، اما فقط اگر شرایط مادی آنها ابزارهایی را در اختیارشان قرار دهد که این کار را ممکن سازد. به عبارت دیگر، جابجایی کوه‌ها با اختراع ماشین‌های مختلف حفاری، جابجایی و زمین‌لغزش نسبتاً آسان است، اما تعداد کمی از آنها واقعاً جابجا می‌شوند. و آن هم فقط برای استخراج معدن یا سایر اشکال استخراج سرمایه.

بر اساس کتاب «آموزش مارکسیستی» نوشته وین آو، خلاصه‌ای اساسی از عناصر دیالکتیک مادی‌گرایی اینگونه بیان می‌کند:

  1. وجود دنیای مادی خارج از آگاهی انسان از آن.
  2. درک همه چیز به عنوان چیزی در حال حرکت مداوم.
  3. درک تضاد به عنوان پایه هر گونه حرکت، توسعه و تغییر.
  4. دیدن ارتباط و وابستگی همه چیز، حتی متضادها، به عنوان یک کل مرتبط.
  5. رد «یا این یا آن» و به جای آن، دیدن «و هر دو» به صورت نسبی.
  6. درک تبدیل کیفیت به کمیت و بالعکس به عنوان بخشی از فرایند توسعه.
  7. ادراک اینکه جنبه‌های منفی (تخریب‌کننده) و مثبت (حافظه) هر تضاد وجود دارد.
  8. اعتقاد به اینکه حل تضاد، هم شامل انکار رابطه اصلی و هم انکار انکار آن است، که منجر به یک رابطه جدید در سطح توسعه یافته‌تری می‌شود.
  9. درک اینکه شرایط خارجی یک فرایند نقش قوی و تعیین کننده‌ای در حل تضادها دارند.
  10. باور به توسعه فرآیندها به صورت مارپیچ، نه خطی مستقیم.

برای درک چگونگی ظهور دیالکتیک مادی‌گرایی، لازم است به طور خلاصه به چگونگی شکل‌گیری اجزای آن در یونان باستان بپردازیم. در یونان باستان، دیالکتیک نام بحث و جدل بود. آنها معتقد بودند که در جریان یک بحث غنی از ایده‌ها، نظرات طرفین درگیر تغییر می‌کند و چیزی جدید و بالاترین سطح حاصل می‌شود.

یونانیان باستان همچنین درباره مادی‌گرایی نظریه‌پردازی کرده بودند، اما در آن زمان، مادی‌گرایی به این معنی بود که همه چیز از ماده تشکیل شده است. آنها فکر می‌کردند که اتم‌های کوچک و نامرئی، خواص اشیاء را تعیین می‌کنند. برای مثال، اتم‌های روغن بزرگ و صاف بودند، در حالی که اتم‌های سرکه بسیار کوچک و تیز بودند. ایده آنها تا حدی درست بود (ما بعداً اتم‌ها را کشف کردیم و از اصطلاح آنها استفاده کردیم، اما خواص واقعی اتم‌ها و تصور یونانیان باستان از اتم‌ها بسیار متفاوت است)، اما درک آنها از مادی‌گرایی فراتر از این نبود.

یونان باستان تنها مثال موجود نبود. ایده‌آلیسم هنوز هم در فرهنگ آنها نفوذ داشت. آنها مثلاً فرض می‌کردند که با توجه به اینکه همه چیز از ماده تشکیل شده، پس خدایان باید در جایی روی زمین زندگی کنند - به جای رد کامل ایده خدایان، سعی در گنجاندن آنها در فلسفه خود داشتند.

با آغاز عصر روشنگری (اواخر قرن ۱۸ اروپا)، علم به عنوان یک رشته پدیدار شد، عمدتاً توسط اشراف‌زادگانی که وقت و منابع لازم برای انجام آزمایش‌های علمی را داشتند. این اشراف‌زادگان اولین مادی‌گرایان، یا به عبارت متافیزیکی «متفکران فراتر از فیزیک» بودند، زیرا هنوز دانش کامل دیالکتیک را نداشتند و در دنیایی به شدت تحت تأثیر ایده‌آلیسم و فئودالیسم قرار داشتند.

در ادامه، فیلسوف هگل از دیالکتیک برای توصیف پیشرفت ایده‌ها (افکار) از طریق تضاد استفاده کرد. سوال اصلی او این بود: ایده‌ها از کجا می‌آیند؟ چرا شخص خاصی ایده تلفن را داشت در حالی که دیگران نداشتند؟ پاسخ او به نوعی خدا بود، اگرچه در آن مورد «خدا» بیشتر مفهومی است که نشان می‌دهد ما ممکن است هرگز ندانیم.

مارکس و انگلس ابتدا تحت تأثیر آثار هگل قرار گرفتند، اما در نهایت با درک عمیق‌تر از واقعیت و پیشرفت جامعه از طریق اعمال منطق دیالکتیکی بر واقعیت مادی، رویکرد خود را توسعه دادند. آنها دیالکتیک را به شیوه‌ای که از ریشه‌های ایده‌آلیستی آن جدا شده بود، بازگرداندند و به درستی آن را با مادی‌گرایی پیوند دادند. سوال «از کجا می‌آیند ایده‌ها؟» دیالکتیک مادی‌گرایان این است: از مغز ما، به عنوان نتیجه تعامل شیمیایی. اما مهم‌تر از آن، شرایط مادی ما است؛ واقعیتی که در آن زندگی می‌کنیم. به عنوان مثال، ما می‌دانیم که یونانیان باستان ایده‌هایی مانند ماشین بخار را تجربه کرده بودند، اما آنها این ایده‌ها را برای انقلاب صنعتی به کار نبردند و قدرت واقعی بخار تنها زمانی آشکار شد که متوجه ظرفیت‌های آن در تولید انرژی شدید. ایده‌آلیست‌ها ممکن است بگویند که این ایده از زمان یونان باستان وجود داشته است، اما عدم استفاده آنها از فناوری بخار (و محدود بودن تجارب آنها به چند آزمایش) نشان می‌دهد که شرایط مادی مهم‌تر است.

گفتن اینکه دیالکتیک مادی‌گرایی صرفاً پیشرفت منطقی در دیالکتیک هگل نیست، اشتباه است. این مکتب فکری دارای قواعد، روش‌ها و ریشه‌های خاص خود است که آن را از دیالکتیک ایده‌آلیستی هگل متمایز می‌کند. شرایط مادی و دیالکتیک هنوز به اندازه کافی پیشرفت نکرده بود تا این ایده‌ها در زمان هگل معنا پیدا کنند. این یک مشاهده دیالکتیکی است و مثال خوبی از آنچه دیالکتیک مادی است، به حساب می‌آید.

بسیاری از جنبه‌های دیالکتیک مادی‌گرایی مستقیماً از هگل گرفته شده است. اما نوآوری اصلی مارکس و انگلس در دو حوزه بود: رابطه بین کمیت و کیفیت و تغییر جهت دهنده اصلی از قلمرو مادی به روحانی یا ایده‌آلی.

قوانین دیالکتیک[ویرایش | ویرایش مبدأ]

تبدیل کمیت به کیفیت و بالعکس[ویرایش | ویرایش مبدأ]

همچنین به عنوان «پیشرفت جهشی» شناخته می‌شود.

نکته مهمی که باید در نظر گرفته شود این است که پیشرفت لزوماً به معنای پیشرفت‌گرایی نیست، بلکه صرفاً تغییر را نشان می‌دهد؛ چیزی که قبلاً وجود داشت دیگر وجود ندارد و به چیز جدیدی تبدیل شده است. زمانی که یک نقطه بحرانی رسانده می‌شود، تغییر معنادار رخ می‌دهد. مثلاً، می‌بینیم که فئودالیسم با اصلاحات پارلمانی یا سلطنتی سرنگون نشد، بلکه توسط انقلاب تصمیم‌گیرنده‌ای به رهبری بورژوازی و سرمایه‌داران برکنار شد. همان چیزی را می‌توان در مورد ساده‌ای مانند آب نیز مشاهده کرد: وقتی آب گرم می‌شود، به تدریج بخار بیشتری تولید نمی‌کند؛ ابتدا هیچ بخاری تولید نمی‌کند و سپس زمانی که به یک نقطه بحرانی می‌رسد، شروع به تولید بخار می‌کند. این بدان معنی است که چیزی ممکن است سال‌ها بدون تغییر باقی بماند (مانند یک حزب کمونیست که پیشرفت کمی دارد) و سپس ناگهان شاهد جهش پیشرفت (مانند افزایش ناگهانی اعضای حزب کمونیست با تشدید تضادهای سرمایه‌داری) باشیم.

همه تغییرات دارای جنبه‌ای کمی هستند، یعنی جنبه‌ای از افزایش یا کاهش که لزوماً طبیعت آن چیزی که تغییر می‌کند را تغییر نمی‌دهد. اما تغییر کمیت، افزایش یا کاهش، نمی‌تواند به طور نامحدود ادامه یابد؛ در نهایت همیشه منجر به تغییر کیفی می‌شود.

یک مثال کلاسیک برای این امر آب است. اگر آب را گرم کنید، به طور نامحدود داغ‌تر و داغ‌تر نخواهد شد؛ در یک دمای بحرانی خاص، شروع به تبدیل شدن از حالت مایع به گاز (خشک شدن) می‌کند و تغییر کیفی از مایع به گاز را تجربه می‌کند. مثال دیگر یک طناب است که برای بلند کردن وزنی استفاده می‌شود: وزن بیشتری به طناب اضافه کنید، اما طناب نمی‌تواند وزنه‌های نامحدود بزرگی را بلند کند؛ در نهایت، نقطه بحرانی فرا می‌رسد و طناب می‌شکند. ما می‌توانیم وزن متصل به طناب را به عنوان یک کمیت اندازه‌گیری کنیم، اما تغییر کیفی در آن رخ داده است: طناب از حالت کامل به شکسته شدن.

یک جنبه بسیار مهم در اینجا وجود دارد، و آن قانون خودباوری (Autodynamism) است. تغییر در دیالکتیک از نیروهای داخلی نشأت می‌گیرد؛ اگر تغییر تحت تأثیر نیروهای خارجی باشد، دیگر دیالکتیک نیست. مثلاً، اگر سیب را به جوشنده بیندازید، تغییر شکل سیب از جامد به مایع، تغییری است که توسط نیروی خارجی اعمال شده است، نه تغییر دیالکتیکی.

وحدت و مبارزه مخالفان[ویرایش | ویرایش مبدأ]

هر چیزی فقط در رابطه با چیز مخالف یا متناقض خود وجود دارد. دو طرف مخالف با هم متحد هستند زیرا به وجود یکدیگر وابسته‌اند، اما با هم مبارزه می‌کنند. این نیز به عنوان تضاد شناخته می‌شود.

مانند ماو در *درباره تضاد* توضیح داده است، تضاد زمانی رخ می‌دهد که دو چیز به طور اساسی مخالف باشند، اما یکی بدون دیگری وجود نداشته باشد. در این مورد، چیز می‌تواند هر چیزی باشد: ایده‌ها، مفاهیم، کالاها، حوزه‌های علم، اشیای ملموس...

مثال‌هایی مانند تضاد بین نظریه و عمل وجود دارد. نظریه تنها می‌تواند در رابطه با عمل با دنیای واقعی (عمل) وجود داشته باشد و عمل بدون تمرین نظریه نمی‌تواند وجود داشته باشد. نظریه بدون عمل منجر به متافیزیک و ایده‌های نامعتبر می‌شود؛ عمل بدون نظریه منجر به امپریسیسم خشن و اقدامات بی‌اثر می‌شود. بنابراین، نظریه و عمل در تضاد با هم هستند زیرا هر دو برای بازتاب یکدیگر مبارزه می‌کنند.

منفی کردن منفی[ویرایش | ویرایش مبدأ]

هنگامی که یک تضاد حل می‌شود، منفی می‌شود. اما این منفی کردن منجر به ایجاد تضاد جدیدی می‌شود که در نهایت خود را حل و فصل خواهد کرد تا دوباره تغییر رخ دهد. فرض کنید عنصر A با عنصر B در تضاد است؛ حل این تضاد، عنصر C را ایجاد می‌کند، و عنصر C در تضاد با یا عنصر D یا عنصر B قرار دارد. مثلاً، نابرابری فئودالی (A) تاریخی با بورژوازی (B) وجود داشت. به عنوان بورژوازی قدرت خود را تقویت کرد و نیروی کار طبقه کارگر (C) را به کار گرفت، این تضاد جدیدی را ایجاد کرد. حالا تضاد بین بورژوازی و طبقه کارگر است: با تقویت قدرت خود، بورژوازی در واقع سازندگان خود را آماده می‌کند تا خود را از بین ببرند، یعنی منفی کردن خود.

از آنجا که تضاد برای وجود دو طرف به هم نیاز دارد و هنگام حل شدن، طرف سوم را ایجاد می‌کند، آن طرف سوم نیز تضاد خود را ایجاد خواهد کرد، یعنی با دیالکتیک خود مقابله خواهد کرد. مثلاً، دانه شامل تضاد بالقوه تبدیل شدن به یک گیاه است (در حالی که در حال حاضر به عنوان دانه وجود دارد). وقتی تضاد حل شود، دانه شروع به جوانه زدن می‌کند. این یک (جوانه) گیاه را ایجاد می‌کند، که منفی کردن منفی است. گیاه جوانه‌زده نمی‌تواند بدون دانه وجود داشته باشد و دانه نیز نمی‌تواند بدون پتانسیل تبدیل شدن به گیاه وجود داشته باشد؛ بنابراین، آنها در تضاد هستند.

دیالکتیک مادی‌گرایی با دوگان‌گرایی متفاوت است. دیالکتیک مادی‌گرایی دنیا را به عنوان مجموعه‌ای از نیروهای متضاد می‌بیند که در هم تنیده شده‌اند و هر کدام بخش جداگانه‌ای از کل ماده هستند، مانند دو طرف سکه.

نمونه‌های دیگر:[ویرایش | ویرایش مبدأ]

سیب[ویرایش | ویرایش مبدأ]

سیب تغییری ناپذیر نیست. آن نمی‌تواند برای همیشه یک سیب باقی بماند. قبل از اینکه سیب شود، گل بود و قبل از آن یک بوته. همانطور که می‌بینیم، تغییراتی در سیب رخ داده است و همچنان خواهد رخ داد. سیب می‌رسد، سپس بعد از مدتی از درخت جدا شده و شروع به پوسیدن می‌کند، که غذای زندگی جدیدی را فراهم می‌کند. این فرایند بدون پایان نیست، حتی اگر کسی نگاه کند و بگوید "این دیگر یک سیب نیست، فقط خمیر است". سیب خود به خود ناپدید نشده است، بلکه مرحله‌ای از فرآیند در حال انجام بوده است و خود فرآیند همچنان باقی است. این دقیقاً چیزی است که متافیزیک‌گرایان مادی‌گرا نمی‌فهمند. آنها سیب را همانطور که یک سیب است مطالعه می‌کنند، بدون اینکه کل فرایند را ببینند. یک شاخه علم ممکن است به بررسی سیب بپردازد، و شاخه دیگری گل تبدیل شدن آن را مطالعه کند.

مبارزه طبقاتی[ویرایش | ویرایش مبدأ]

یکی از مثال‌های واضح تضاد، مبارزه طبقاتی است. طبقه بورژوازی (که به دنبال استخراج حداکثر ارزش از کارگران خود است) با طبقه کارگر (که می‌خواهد سهم بیشتری از سود کار خود دریافت کند) به طور اساسی مخالف است. اما هر دو برای بقای خود به هم نیاز دارند. قبل از انقلاب فرانسه، این تضاد در سطحی دیگر وجود داشت: بورژوازی و اشراف (که متشکل از طبقات حاکم قبلی بودند) با یکدیگر رقابت می‌کردند تا برتری خود را حفظ کنند. اما پس از شکست نظام قدیمی، بورژوازی به قدرت رسید و تضاد جدیدی را ایجاد کرد که این بار در آن کارگران در مرکز صحنه قرار گرفتند.

این مثال همچنین نشان‌دهنده قانون تغییر کمیت به کیفیت است. با افزایش تعداد کارگران و طبقه کارگر، آنها نمی‌توانند فقط به صورت روزانه یا هفتگی استخدام شوند (کمیت). آنها باید شرایطی را ایجاد کنند که بتواند وضعیت خود را بهبود بخشد (کیفیت). این منجر به مبارزات طبقاتی می‌شود.

تصحیح مفاهیم نادرست[ویرایش | ویرایش مبدأ]

برخی افراد فکر می‌کنند که دیالکتیک و دیالکتیک مادی‌گرایی فقط در علوم سیاسی اعمال می‌شوند، یا حتی بیشتر محدود به مارکسیسم و تنها یک روش از بسیاری از چارچوب‌های مختلف و معتبر برای دیدن جهان است.

دیالکتیک مادی‌گرایی پیشرفته‌ترین روش درک و مطالعه جهان تا کنون است زیرا از اصول علمی پیروی می‌کند، بر اساس پدیده‌های طبیعی استوار است و قادر به ارائه تحلیل‌ها و پیش‌بینی‌های صحیح است. این چارچوب برای درک طبیعت ماده و منطقی که جهان ما را اداره می‌کند، پایه و اساس قوی فراهم می‌کند.

دیالکتیک به دلیل وجود خود در جهان، به هر پدیده‌ای که در محیط اطراف ما وجود دارد، اعمال می‌شود و محدود به هیچ حوزه علمی یا دامنه استفاده خاصی نیست. دیالکتیک در هر ماده‌ای که ما با آن مواجه هستیم، اتفاق می‌افتد، "ماده" به معنای هر چیزی است که در جهان مادی ما وجود دارد. از آنجا که ما فقط با دنیای مادی سر و کار داریم، منطقی است که تمام پدیده‌های موجود در آن، تحت تأثیر دیالکتیک قرار بگیرند.

دیالکتیک و سازماندهی[ویرایش | ویرایش مبدأ]

تلاش‌هایی در طبقه حاکم بورژوازی وجود دارد تا فلسفه را به زبان نخبگان محدود نگه دارند. کلمات می‌توانند ترسناک به نظر برسند، و تلاش می‌شود تا این کلمات مبهم، پیچیده و نیازمند سال‌ها مطالعه برای درک معنا باشند.

فلسفه می‌تواند و باید در دسترس کارگران باشد. آن نباید فقط مخصوص طبقه حاکم باشد. نیازی نیست که ابتدا همه فلسفه مارکسیسم را بخوانید و سپس به مطالعه دیالکتیک بپردازید؛ مهم درک دیالکتیک است، و پس از آن خواندن هگل (یا هر فیلسوف دیگر) اگر علاقه‌مند باشید. این امر نیازمند تلاش انقلابیون برای تفکیک فلسفه از پیچیدگی‌های بی‌معنی و آموزش آن به شیوه‌ای ملموس و کارگری است.

دیالکتیک پایه و اساس درک منطقی و هدفمند دنیای ما، از جمله جامعه طبقه‌ای و مبارزه طبقاتی را تشکیل می‌دهد. بدون استفاده مناسب از دیالکتیک برای تحلیل شرایط مادی فعلی و اعمال آن به عمل، اثربخشی اقدامات انقلابی کاهش می‌یابد.